کد مطلب:28112 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:110

کوشش های امام برای پیشگیری از فتنه












1202. تاریخ الطبری - به نقل از عبد اللَّه بن محمّد، از پدرش -:چون سال سی و چهارم هجری در رسید، اصحاب پیامبر خدا به هم نوشتند كه:«بیایید. اگر خواستار جهاد هستید، جهاد، این جاست!» و مردم بر ضدّ عثمان، سخنِ فراوان گفتند و زشت ترین چیزهایی را كه می شود به كسی نسبت داد، به وی نسبت دادند و اصحاب پیامبر خدا می دیدند و می شنیدند و هیچ كس نبود كه مردم را نهی كند و از عثمانْ دفاع نماید، جز چند تن انگشت شمار مانند: زید بن ثابت، ابو اُسید ساعدی، كعب بن مالك و حَسّان بن ثابت.

مردم، گرد آمدند و با علی علیه السلام گفتگو كردند. علی علیه السلام بر عثمان وارد شد و گفت: «مردم، پشت سر من اند و درباره تو با من گفتگو كرده اند. به خدا سوگند، نمی دانم با تو چه بگویم! چیزی نمی دانم كه ندانی و نمی توانم به چیزی راهنمایی ات كنم كه نشناسی. آنچه ما می دانیم، می دانی. ما به چیزی پیشی نگرفته ایم تا از آن آگاهت كنیم و بی تو با چیزی نبوده ایم كه خبرش را به تو برسانیم و به امری اختصاص نیافته ایم كه تو در آن نباشی. تو دیده و شنیده ای و با پیامبر خدا مصاحبت داشته و به دامادی او رسیده ای.

نه پسر ابو قحافه (ابو بكر ) در عمل به حق، از تو سزاوارتر است و نه پسر خطّاب به چیزی از خیر و نیكی، از تو شایسته تر. و تو از آنان به پیامبر خدا نزدیك تری و افزون بر خویشی نسبی، به دامادی او نیز نایل آمدی و آن دو نایل نیامدند و در چیزی بر تو پیشی نگرفتند.

پس، خدا را، خدا را [ در نظر داشته باش]! مواظب خود باش كه به خدا سوگند، تو نابینا نیستی تا به تو ره بنمایند و نادان نیستی تا به تو بیاموزند. راه، آشكار و هویداست و نشانه های دینْ برپا.

ای عثمان! می دانی كه برترینِ بندگان خدا نزد خدا پیشوای عادلی است كه ره یافته و رهنما باشد و سنّت معروف را برپا دارد و بدعتِ رها شده را بمیرانَد. به خدا سوگند، هر دو روشن و آشكارند: سنّت ها برپا و نشانه دار هستند و بدعت ها نیز برپا و هویدا.

بدترینِ مردم در نزد خدا، پیشوای ستمكار است؛ او كه گم راه و گم راه كننده است و سنّت معروف را می میراند و بدعتِ رها شده را زنده می گرداند. شنیدم كه پیامبر خدا می گفت: "روز قیامت، پیشوای ستمكار را بیاورند، بی آن كه یاور و یا عذرخواهی داشته باشد. او را در دوزخ می اندازند و در آن، همچون سنگ آسیا می چرخد. سپس به قعر دوزخ فرو می رود". و من تو را از خدا بیم و از مجازات ها و انتقام هایش هشدار می دهم، كه عذاب او سخت و دردناك است.

تو را هشدار می دهم كه مبادا پیشوای مقتول این امّت باشی كه گفته می شود: در این امّت، پیشوایی كشته می شود و درِ كُشت و كشتار تا روز قیامت گشوده می گردد و كارها بر امّت، مشتبه می شود و [ در نتیجه] گروه گروه می گردند. پس حق را نمی بینند؛ چرا كه باطل، اوج گرفته است. در آن (باطل )، غوطه می خورند و در لا به لای آن گم می شوند».

عثمان گفت: به خدا سوگند، می دانم آنان همین را كه تو گفتی، می گویند؛ امّا به خدا سوگند، اگر تو جای من بودی، به تو فشار نمی آوردم و تو را به تسلیم شدن نمی كشاندم و بر تو عیب نمی گرفتم. این كه صله رحم كردم و كمبودی را جبران نمودم و سرگردانی را پناه دادم و كسانی را كه به كارگزاران عمر شباهت داشتند، ولایت دادم، كار ناروایی انجام نداده ام.

ای علی! تو را به خدا سوگند، آیا می دانی كه مغیرة بن شعبه شایسته این مقام نیست؟

گفت: «آری».

گفت: پس می دانی كه عمر، او را ولایت داد.

گفت: «آری».

گفت: پس چرا مرا سرزنش می كنید كه ابن عامر را به خاطر خویشی و نزدیكی اش ولایت می دهم؟

علی علیه السلام گفت: «[ علّتش را] به تو می گویم: عمر بن خطّاب، هر كس را كه والی می كرد، گوشش را می كشید و اگر كوچك ترین سخنی درباره او می شنید، جلبش می كرد و بر او سخت می گرفت. تو [ این كار را] نمی كنی و سستی می ورزی و با نزدیكانت راه می آیی».

عثمان گفت: آنان خویشان تو نیز هستند.

علی علیه السلام گفت: «به جانم سوگند كه خویشاوندی من نیز با آنان نزدیك است؛ امّا بزرگی و بزرگواری در غیر آنان است».

عثمان گفت: آیا می دانی كه عمر، معاویه را در همه دوره خلافتش ولایت داد؟ من نیز همو را ولایت داده ام.

علی علیه السلام گفت: «تو را به خدا سوگند، آیا می دانی كه ترس معاویه از عمر، بیش از ترس یَرفا (غلام عمر ) از او بود؟».

گفت: آری.

علی علیه السلام گفت: «معاویه كارها را در دست خود گرفته و از تو اجازه نمی گیرد و تو هم می دانی. او به مردم می گوید: این، فرمان عثمان است. پس هنگامی كه به تو خبر می رسد، بر معاویه خشم نمی گیری».

سپس علی علیه السلام از نزد او بیرون آمد و عثمان پس از او آمد و بر منبر نشست و گفت:امّا بعد، هر چیزی آفتی دارد و هر كاری آسیبی؛ آفت این امّت و آسیب این نعمت، خُرده گیران و طعنه زنانی هستند كه آنچه دوست دارید، به شما نشان می دهند و آنچه خوش ندارید، پنهان می كنند. برای شما سخن می گویند و شما نیز آن را تكرار می كنید.

[ آنان] همچون شترمرغ، در پی نخستین صدایند و آبشخور دور را بیشتر دوست دارند. جز آب تیره كه سیراب كننده نیست، نمی نوشند و جز بر آب گل آلود در نمی آیند. راهنمایی پیشرو ندارند و كارها، آنان را فرومانده و مقصودشان را ناممكن ساخته است.

آگاه باشید! به خدا سوگند، چیزی را بر من عیب گرفتید كه مانندش را برای پسر خطّاب پذیرفتید؛ او كه با پایش شما را كوفت و با دستش بر شما نواخت و با زبانش شما را راند. از این رو، مشتاقانه و یا به اكراه، در برابرش سر فرود آوردید؛ امّا من با شما نرمی كردم و به شما سواری دادم و دست و زبانم را از شما باز داشتم. پس بر من گستاخ شدید.

آگاه باشید! به خدا سوگند، افراد من نیرومندتر و یاورانم نزدیك تر و بیشتر و شایسته ترند. اگر بگویم: بشتابید، به سوی من می آیند. [ این گونه] هماوردان شما و [ حتّی] برتر از شما را برایتان آماده كرده ام و به شما چنگ و دندان نشان داده ام. مرا وادار كرده اید كه رفتاری نشان دهم كه آن را خوش نمی دارم و گفته ای بگویم كه تاكنون نگفته ام.

پس، زبان هایتان را به كام برید و از اعتراض و خرده گیری بر والیان خود دست كشید كه من، كسی را از شما باز داشته ام كه اگر با شما سخن می گفت، بی آن كه چون من بگوید، از او خشنود می شدید.

هان! چه چیزی از حقّتان فوت شده است؟ به خدا سوگند، از آنچه می رسد، به شما می رسانم و كوتاهی نمی كنم و به اندازه آنچه پیشینیان و كسانی كه بر آنان اعتراضی نداشتید، می دهم. با این همه، اموالی زیاد آمده است و آیا من حق ندارم كه در این مازاد، آنچه می خواهم، بكنم؟ پس برای چه پیشوا شده ام؟!

مروان بن حكم برخاست و گفت: اگر بخواهید، شمشیر را میان خود داور می كنیم. به خدا سوگند، ما و شما مانند گفته شاعر هستیم:

ما آبروی خود را برای شما گستراندیم

و شما خوابگاهتان را در زباله دان می سازید.

عثمان گفت: ساكت شو، لال نشوی! مرا با اصحابم وا بگذار. جای سخن گفتن تو این جا نیست. آیا پیش تر به تو نگفتم كه سخن نگویی؟

مروان، ساكت شد و عثمان [ از منبر] فرود آمد.[1].

1203. نهج البلاغة:از سخنان آن حضرت است، هنگامی كه مردم، نزد او گرد آمدند و درباره آنچه از عثمانْ ناپسند داشتند، شكایت كردند و از امام علیه السلام خواستند تا از سوی ایشان با عثمان گفتگو كند و او را به راضی كردن مردم وا دارد.

امام علیه السلام بر عثمان در آمد و گفت:«مردم، پشت سر من اند و مرا میانجی خود و تو ساخته اند. به خدا سوگند، نمی دانم به تو چه بگویم! چیزی نمی دانم كه تو ندانی و نمی توانم به چیزی راهنمایی ات كنم كه نشناسی. آنچه ما می دانیم، تو نیز می دانی. ما به چیزی پیشی نگرفته ایم تا از آن آگاهت كنیم و بی تو با چیزی نبوده ایم تا خبرش را به تو برسانیم. تو همان گونه كه ما دیده ایم، دیده ای و همان سان كه شنیده ایم، شنیده ای و با پیامبر خدا بودی، چنان كه ما بودیم.

پسر ابو قُحافه (ابو بكر ) و پسر خطّاب (عمر )، در عمل به حق از تو سزاوارتر نبودند و تو از آنان به پیامبر خدا نزدیك تری؛ زیرا افزون بر خویشاوندی نسبی، داماد او هم شدی و آنان نشدند.

پس، خدا را، خدا را [ در نظر داشته باش ]! مواظب خود باش كه به خدا سوگند، تو نابینا نیستی تا به تو ره بنمایند و نادان نیستی تا به تو بیاموزند. راه، هویداست و نشانه های دینْ برپا.

بدان كه برترینِ بندگان خدا نزد او، پیشوای عادلی است كه ره یافته و رهنما باشد و سنّت شناخته شده را برپا دارد و بدعت متروك را بمیراند. سنّت ها روشن و هویدایند و نشانه ها دارند و بدعت ها نیز آشكارند و دارای نشانه ها. بدترینِ مردم در نزد خدا پیشوای ستمكار است؛ همو كه گم راه و گم راه كننده است و سنّت مقبول را می میراند و بدعت رها شده را زنده می گردانَد. من خود از پیامبر خدا شنیدم كه گفت:"روز قیامت، پیشوای ستمكار را بیاورند، بی آن كه یاور و یا عذرخواهی داشته باشد. او را در دوزخ می اندازند و در آن، همچون سنگ آسیاب می چرخد. سپس او را در قعر دوزخ، به بند می كشند".

من تو را به خدا سوگند می دهم كه مبادا پیشوای مقتول این امّت شوی كه گفته می شود:در این امّت، پیشوایی كشته می شود و درِ كُشت و كشتار تا روز قیامتْ گشوده می گردد و كارها بر امّت، مشتبه می شوند و فتنه در میان آنان پراكنده می گردد، چنان كه حق را از باطل نشناسند و در آن غوطه ور شوند و در هم آمیزند.

پس از این عُمری كه بر تو گذشته، برای مروان، همانند چارپایی به بند كشیده شده مباش تا تو را به هر جا كه بخواهد، بكشد».

عثمان گفت:با مردم گفتگو كن و برایم مهلت بگیر تا از عهده ستمی كه بر آنان رفته، به در آیم.

امام علیه السلام گفت:«آنچه در مدینه است، مهلتی نیاز ندارد و مهلت آنچه در مدینه نیست، تا هنگام رسیدن فرمان تو به آن است».[2].

1204. شرح نهج البلاغة - به نقل از ابن عبّاس -:روزی شاهد بودم كه عثمان، علی علیه السلام را سرزنش كرد و در میان سخنانش به او گفت: تو را به خدا سوگند می دهم كه درِ اختلاف را نگشایی. من به یاد دارم كه تو از عتیق[3] و پسر خطّاب، همچون اطاعت از پیامبر خدا، اطاعت می كردی، در حالی كه از هیچ یك [ از آن دو ]كم تر نبودی؛ و من خویشی نسبی ام با تو بیشتر و خویشی سببی ام با تو نزدیك تر است.

اگر می گویی كه پیامبر خدا این امر را برای تو قرار داد، پس هنگامی كه پیامبرصلی الله علیه وآله در گذشت، دیدیم كه بر سر آن كشمكش نمودی و سپس اقرار كردی. اگر آن دو، كار درستی نكرده بودند، چگونه با بیعتت، آنان را تأیید كردی و سر اطاعت فرود آوردی ؟ و اگر در به دست گرفتن اِمارت، كار خوبی كردند، من نیز در دین و شرافت و خویشاوندی ام، از آنان كم تر نیستم. پس با من همان گونه باش كه با آنها بودی.

علی علیه السلام گفت: «امّا اختلاف: پناه بر خدا از این كه باب اختلاف را بگشایم و راهی بدان هموار كنم؛ بلكه من، تو را از آنچه خدا و پیامبرش نهی می كنند، نهی می كنم و تو را به خیر و صلاح خودت ره می نمایم.

و امّا درباره ابو بكر و پسر خطّاب: اگر [ آن دو،] آنچه را پیامبر خدا برای من قرار داده بود، گرفتند، تو و مسلمانان بِدان آگاه ترید، و مرا با آن، چه كاری است، كه مدّت هاست آن را رها كرده ام! و اگر حقّ من نباشد و مسلمانان در آن، شریك و همسان باشند، پس تیر به گودی گلو(ی شتر ) اصابت كرده [ و كار به پایان رسیده است]، و اگر فقط حقّ من باشد و نه حقّ آنان، به آنان وا گذار كردم، بدان راضی ام و به امید اصلاح، از آن دست شسته ام.

و امّا درباره برابر بودن تو با آن دو [ خلیفه]:تو مانند هیچ كدام نیستی. آنها این كار را به دست گرفتند؛ امّا خود و خاندانشان را از آن باز داشتند و [ لیكن ] تو و قومت همچون شناگر در میان دریا، در آن فرو رفتید.

پس ای ابو عمرو! به سوی خدا باز گرد و بنگر كه آیا از عمرت، جز به اندازه تشنگی درازگوش[4] باقی مانده است! پس تا كی و تا به كجا؟!

آیا نابخردانِ بنی امیّه را از [ دست درازی به] آبروی مسلمانان و كِشت و زرع و اموالشان باز نمی داری؟ به خدا سوگند، اگر در دوردست ترین نقطه، كارگزاری از كارگزارانت ستم كند، گناهش میان تو و او مشترك خواهد بود».

عثمان گفت: تو را راضی می كنم. چنین می كنم و هر یك از كارگزارانم را كه تو و مسلمانان نمی پسندید، بركنار می نمایم.

سپس از هم جدا شدند؛ ولی مروان بن حكم او را از تصمیمش باز داشت و گفت: مردم بر تو گستاخ می شوند. پس، هیچ یك از آنان را بركنار مكن.[5].









    1. تاریخ الطبری:336/4، الكامل فی التاریخ:275/2، أنساب الأشراف:174/6.
    2. نهج البلاغة:خطبه 164، العقد الفرید:309/3.
    3. نام ابو بكر است (ر. ك: الإصابة:146/4).
    4. یعنی زمانی بسیار كوتاه؛ زیرا گفته می شود كه تشنه شدن درازگوش، از تشنه شدن دیگر حیوانات، سریع تر است (لسان العرب: ماده «ظمأ»).
    5. شرح نهج البلاغة:15/9.